ایران سرزمینی پر از پستی ها و بلندی هاست. پر موج چون دریایی خروشان و پرتلاطم از گذر زمین و زمان و فرهنگ.
تلاطم فرهنگی را هنوز هم می توان در ناهمواری های زیبای جغرافیایی یافت، چه رسد بدان روزگار کهنی که گستره ی آن خاور و باختر را به هم رسانیده بود. بر پوست خود لطافت و در قلب خود گنجینه ها دارد. آن چنان ثروتی از تاریخ گرد آورده است که همگان را انگشت به دهان وا گذاشته است؛ چه از تاریخ تمدن و فرهنگ، چه زمین و جانورشناسی! این پهنه ی بیکران، اقوام و نژادهای بسیار دیده است. بزرگمردان بسیار در آن خوابیده و زیبارویان و شادکامان بر آن آرمیده اند.
باید توجه داشت که ایران همواره سرزمینی از خوشی و ناخوشی بوده است؛ دشت های پست را در میان قله های بلند جای داده، آب را همسایه ی کویر سوزان گماشته و بوران و بی آبی را به یک میزان چشیده است. باز هم همیشه بخشندگی نثار کرده است؛ خون های بسیار دیده ولی باز هم نعمت و فراوانی داده است. هرچقدر هم که از دلش آهن برای شمشیر بیرون کشیده اند باز هم خوشنامان و بدنامان را به یک سان در سینه ی خود جای خواب داده است. هرقدر که روزگار سفره ای تافته از چشم های خونین و سرهای بریده بر خاک آن پهن کرده، این زمین چیزی جز برکت و حاصلخیزی بر آن نچیده است.
تلاطم فرهنگی را هنوز هم می توان در ناهمواری های زیبای جغرافیایی یافت، چه رسد بدان روزگار کهنی که گستره ی آن خاور و باختر را به هم رسانیده بود. بر پوست خود لطافت و در قلب خود گنجینه ها دارد. آن چنان ثروتی از تاریخ گرد آورده است که همگان را انگشت به دهان وا گذاشته است؛ چه از تاریخ تمدن و فرهنگ، چه زمین و جانورشناسی! این پهنه ی بیکران، اقوام و نژادهای بسیار دیده است. بزرگمردان بسیار در آن خوابیده و زیبارویان و شادکامان بر آن آرمیده اند.
باید توجه داشت که ایران همواره سرزمینی از خوشی و ناخوشی بوده است؛ دشت های پست را در میان قله های بلند جای داده، آب را همسایه ی کویر سوزان گماشته و بوران و بی آبی را به یک میزان چشیده است. باز هم همیشه بخشندگی نثار کرده است؛ خون های بسیار دیده ولی باز هم نعمت و فراوانی داده است. هرچقدر هم که از دلش آهن برای شمشیر بیرون کشیده اند باز هم خوشنامان و بدنامان را به یک سان در سینه ی خود جای خواب داده است. هرقدر که روزگار سفره ای تافته از چشم های خونین و سرهای بریده بر خاک آن پهن کرده، این زمین چیزی جز برکت و حاصلخیزی بر آن نچیده است.
داشته هایش را یکان دوگان از ریشه درآوردند و باز هم نوجوان و نونهالان و بزرگمردان پرورانده است. خشک کردند و آب رساند. سوزاندند و باران رساند. نالیدند و آرام رساند. و به همگان یکسان رساند. سینه اش از درد پر است و دماوند خروشانش از تپش افتاده جز در پشمه های جوشانش. باز هم خون می دهد که بنوشیم و بفروشیم و از نانی که او بخشیده و زندگی ای که او ساخته است نیفتیم.
اینک ما که سرافراز و مغرور ب این خاک گام برمی داریم، شایسته است که زمانی برای اندیشیدن بگذاریم. این تن که پرورانده ایم از برکت اوست، اگر خاک او خورده ایم و رشد یافته ایم، نشاید که آن جان که در دستان ماست راهی جز روش او پیش گیرد! نشاید که این تن خاکی جز مهر و بخشایندگی نشان دهد، که از خاک او برآمده ایم و بر خاک او فرو می افتیم. بیایید همگان را دوست بداریم و گذر بیکان و بدان را شکیبا باشیم. بیایید ما نیز با هرکه این پهنه ی زیبا را چندروزی برای اقامت و آرام برگزیده است به نیکی رفتار کنیم.
بیایید بازتابی از مهربانی این خاک باشیم و لیاقت خود را در فرزند ایران بودن ثابت کنیم....
در دشت اگر که لاله زاری بوده ستبیایید بازتابی از مهربانی این خاک باشیم و لیاقت خود را در فرزند ایران بودن ثابت کنیم....
از سرخی خون شهریاری بوده ست
هر شاخ بنفشه کز زمین می روید
خالی ست که بر رخ نگاری بوده ست
....................
....................خیام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر