۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

آیا گزارشات دزدی و جنایت افغان ها می تواند دلیلی بر بدرفتاری ما با مهاجران افعان باشد؟

این سالها که می گذرد دیگر اعتماد ما به تمامی گفته های شبکه های خبری داخلی از بین رفته و در هاله ای از ابهام قرار گرفته است. این شک بوجود آمده است که آیا تمام آن ماجراها درباره ی افغان های دزد و متجاوز و قاتل درست بوده است؟! گهگاه شک می کنیم که آنان که به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام می شوند، آیا به درستی به آن جرایم محکوم بودند؟! حتی گاه شک می کنیم که اصلا افغان بودند یا که مجرمان بی یار و یاوری را بی دلیل و برای ترساندن دیگران به دار آویخته اند. گهگاه هم شک بر بازداشت های پس از فتنه هم می بریم!
هرچقدر هم که داستان های جنایاتی این چنین در مورد افغان ها بزرگنمایی شده باشد باز هم نمی توان گفت همه ی آنها دروغ بوده اند. به دور از واقعیت نیست افرادی که در شرایط سخت و دشوار بزرگ شده اند، محیطی که سراسر خشم و ناهمواری بوده است، نهایتا به دزدی و حنایت روی آورند. ولی این مسئله ریشه ای عمیق دارد، ریشه ای در طبیعت و تکامل. که اگر اینگونه نیود زمین هیچگاه به چنین جایگاهی از پیشرفت و زندگی نمی رسید؛ دزدی از غذای دیگری -که در اکثر موجودات مشاهده می شود، سرقت دارایی دیگران -نمونه اش کلاغ، گسترش قلمرو و خونریزی برای حفظ آن -همچون درندگان، و بسیاری مثال های دیگر، همگی نشانه هایی از خودپسندی و خودخواهی در طبیعت اند. آدمی، به عنوان موجودی هوشمند، و با بهره گیری از تجربه ی خود و دیگران، این غرایز را کنترل نموده و از آنها در جهتی رو به پیشرفت بهره جسته است. ما به عنوان یک انسان متمدن به این تجربیات و آموزه ها احترام می گذاریم و به فرزندان خود می آموزیم که فردی مناسب برای جامعه ی خود باشند. حسادت و خودخواهی را درون خود تقلیل می دهیم و یا در کلامی کنایه آمیز پنهان می داریم، ولی باز هم ممکن است که شرایطی پیش آید که به خاطر منافع خود و خانواده مان حاضر باشیم آموزش و فرهنگ را کناری بنهیم، که مثال ها در این باره بسیار است!
باری به هر سخن، دور از ذهن نیست که در میان مهاجران و ستمدیدگانی که از سرزمین خود گریخته اند دزدی و جنایت بیشتری روی دهد. غریبی و بیگانگی آن حس خودخواهی را به حسادت و حسادت را به عملی نسنجیده بدل می کند. غریبی که همه ی آنچه را که نداشته رها کرده و سفری بی پایان را آغاز نموده است، کسی که چرخ روزگار را ناسازگار می یابد و درد خود را چون کوله باری بر دوش به راه های بی فرجام می کشد، تا به کی خواهد توانست خشم خود را در خمره ی ترک برداشته ی وجودش پنهان کند؟! اویی که هیچ دسترس اش به باعثین این ماجرای پراندوه ندارد، روزی شاید خشم خود را در دزدی و جنایت نشان دهد.
و صد البته که هر گناهکاری مستحق تنبیه است! وبی بیایید داوری ها را به قاضی بسپاریم و پیش داوری ها را فراموش کنیم. فهم و درک مناسبی از شرایطشان داشته باشیم، چهره ی متفاوتشان را نشانی از غم و اندوه گرانشان بدانیم و تیرگی رخسارشان را از خاک و آتاب بی شمار و نه از تباهی ذات!
دزدی و جنایت در سرتاسر دنیا روی می دهد، بیایید همگی را در یک کوزه بهم نزنیم و گامی به سوی دوستی برداریم.
...
بنی آدم  اعضای  یک  پیکرند -------- که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار -------- دگر عضوها را  نماند قرار
تو کز  مهنت دیگران  بی غمی -------- نشاید که نامت  نهند آدمی
..............
.............. فردوسی

ایرانِ من کجا

ایران سرزمینی پر از پستی ها و بلندی هاست. پر موج چون دریایی خروشان و پرتلاطم از گذر زمین و زمان و فرهنگ.
تلاطم فرهنگی را هنوز هم می توان در ناهمواری های زیبای جغرافیایی یافت، چه رسد بدان روزگار کهنی که گستره ی آن خاور و باختر را به هم رسانیده بود. بر پوست خود لطافت و در قلب خود گنجینه ها دارد. آن چنان ثروتی از تاریخ گرد آورده است که همگان را انگشت به دهان وا گذاشته است؛ چه از تاریخ تمدن و فرهنگ، چه زمین و جانورشناسی! این پهنه ی بیکران، اقوام و نژادهای بسیار دیده است. بزرگمردان بسیار در آن خوابیده و زیبارویان و شادکامان بر آن آرمیده اند.
باید توجه داشت که ایران همواره سرزمینی از خوشی و ناخوشی بوده است؛ دشت های پست را در میان قله های بلند جای داده، آب را همسایه ی کویر سوزان گماشته و بوران و بی آبی را به یک میزان چشیده است. باز هم همیشه بخشندگی نثار کرده است؛ خون های بسیار دیده ولی باز هم نعمت و فراوانی داده است. هرچقدر هم که از دلش آهن برای شمشیر بیرون کشیده اند باز هم خوشنامان و بدنامان را به یک سان در سینه ی خود جای خواب داده است. هرقدر که روزگار سفره ای تافته از چشم های خونین و سرهای بریده بر خاک آن پهن کرده، این زمین چیزی جز برکت و حاصلخیزی بر آن نچیده است.
داشته هایش را یکان دوگان از ریشه درآوردند و باز هم نوجوان و نونهالان و بزرگمردان پرورانده است. خشک کردند و آب رساند. سوزاندند و باران رساند. نالیدند و آرام رساند. و به همگان یکسان رساند. سینه اش از درد پر است و دماوند خروشانش از تپش افتاده جز در پشمه های جوشانش. باز هم خون می دهد که بنوشیم و بفروشیم و از نانی که او بخشیده و زندگی ای که او ساخته است نیفتیم.
اینک ما که سرافراز و مغرور ب این خاک گام برمی داریم، شایسته است که زمانی برای اندیشیدن بگذاریم. این تن که پرورانده ایم از برکت اوست، اگر خاک او خورده ایم و رشد یافته ایم، نشاید که آن جان که در دستان ماست راهی جز روش او پیش گیرد! نشاید که این تن خاکی جز مهر و بخشایندگی نشان دهد، که از خاک او برآمده ایم و بر خاک او فرو می افتیم. بیایید همگان را دوست بداریم و گذر بیکان و بدان را شکیبا باشیم. بیایید ما نیز با هرکه این پهنه ی زیبا را چندروزی برای اقامت و آرام برگزیده است به نیکی رفتار کنیم.
بیایید بازتابی از مهربانی این خاک باشیم و لیاقت خود را در فرزند ایران بودن ثابت کنیم.
...
در دشت اگر که لاله زاری بوده ست
از سرخی  خون  شهریاری  بوده ست
هر شاخ  بنفشه کز زمین  می روید
خالی ست که بر رخ نگاری بوده ست
....................
....................خیام